جدول جو
جدول جو

معنی نثار گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نثار گردیدن
(عَ رَ کَ دَ)
نثار شدن. رجوع به نثار شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ لِ دَ)
خوار شدن. بی اعتبار شدن. ناچیز شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت.
فردوسی.
بدانست کآن کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت.
فردوسی.
، ذل. ذلاله (ذ / ذ ل ) . مذلّت. ذلّت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
فگار شدن. مجروح شدن. خسته شدن:
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید؟
ناصرخسرو.
رجوع به فگار شدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ طَ لَ دَ)
دچار شدن
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ / نِ کَ دَ)
شکار شدن. (یادداشت مؤلف). مغلوب گشتن:
اکنون شکار آن مژه گردید شیخ شهر
شهباز ما کبوتر یاهو گرفته است.
خان آرزو (از آنندراج).
و رجوع به شکار گشتن و شکار شدن شود
لغت نامه دهخدا